واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
اشعارمهدی سهیلی


آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب

چون نشئه ی شراب دود در میان پوست

یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان

دل میبرد ببانگ خوش آهنگ:دوست دوست

در باور منی

در خاطر منی


هر روز نیمه ابری پاییز دلپسند

کز تند بادها

با دست هردرخت

صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد

رقصنده در هواست

و آن روزها که در کف این آبی بلند

خورشید نیمروز

چون سکه ی طلاست

تنها تویی

تویی تو که روشنگر منی

در خاطر منی


ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی

اشک می غلتد به مژگانم ز شرم رو سیاهی

ای پناه بی پناهان !مو سپید روسیاهم

بردر بخشایشت اشک پشیمانی فشانم

تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم

وای بر من با جهانی شرمساری کی توانم

تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟

با چنین شرمندگیها کی ز دست من بر آید

تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی؟

ای بسا شب خواب نوشین گرم می غلتد به چشمم

خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها

پیکر آلوده ام را خواب شیرین می رباید

روح من در جستجویت میپرد تا بیکرانها

بر تن آلوده منگر روح پاکم را نظر کن

دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها

من به تو رو کرده ام بر آستانت سرنهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها

مهربانا!با دلی شکسته رو سوی تو کردم

رو کجا آرم اگر از درگهت گویی جوابم؟

بیکسم در سایه ی مهر تو میجویم پناهی

از کجا یابم خدایی گر بکویت ره نیابم؟

ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی


دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که باز بینم دیدار آشنا را

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوایاایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت

روزی تفقدی کن درویش بینوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخوش که صوفی ام الخباثش خواند

اشهی لنل و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ بخود نپوشید این خرقه ی می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را


 

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,شعرشاعران ,اشعارمهدی سهیلی,اشعارشاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |